درژرفناي زندگي وانديشه فردوسی
ارسالي  ببرک بينوا ارسالي ببرک بينوا



به استقبال از هفته فردوسي که از اول تا هفتم جنوری از جانب دوستداران فردوسي تجليل مي گردد


جای بسی دريغ است كه از زندگی‌ی شخصی‌یِِ حكيم ابوالقاسم فردوسی سراينده‏‎‎یِِ ‏شاهنامه و آفريد گار ساختارِ كنونی‏‎‎یِِ حماسه‏‎‎یِِ ملّی‏‎‎یِِ خراسانيا ن ــ كه اكنون افزون بر يك ‏هزاره از روزگارِ او می گذرد ــ آگاهی های فراگير و روشنگر و رهنمونی نداريم. تنها از ‏راه باريك بينی در پاره ای از رويكردها و اشاره های برخی از همروزگارانش و يا ‏نزد يكان به دوره‎‎ی او و نيز آنچه خود وی در پيوندگاههای ميانِِ داستانهایِِ سروده اش در ‏بيان حال و دردِ دل و نمايشِِ چگونگی‏‎‎یِِ گذرانِِ زند گی‏‎‎ی خويش آورده است، می توانيم ‏چهره ای نه چندان دقيق از وی و نموداری نارسا از زند گينامه اش در ذهن خود ‏بازسازيم. بيشترِِ آنچه تاريخ نگاران و تذ كره نويسانِِ سده های پس از فردوسی درباره‏‎‎ی زند گی‎‎ی او ‏و پيوندهای وی با همروزگارانش نوشته اند، پايه و بنياد پژوهشی‎‎یِِ درست و استواری ‏ندارد و از گونه‎‎ی افسانه پردازی هايی ست كه نمونه های فراوان آنها را در سرتاسر ‏تاريخ فرهنگ و ادب ما درباره‎‎ی بزرگان و نام آوران می توان يافت. انبوهِِ اين افسانه ها ‏با شرح حال راستين و پذ يرفتنی‎‎ی شاعر، دگرگونگی و فاصله‎‎ی بسيار دارد. امروزه نيز با همه‎‎ی كوششهای فردوسی شناسان و شاهنامه پژوهان و روشمندی‎‎ نسبی‎‎ ‏جُستارها و بررسی هايشان ، به سبب در د ست نبودن خاستگاه ها و پشتوانه های بسنده ، ‏رسيدن به برآيندی سزاوار در اين راستا كاری ست بس دشوار. هم ازين روست كه بيشتر ‏پژوهند گان ، به حق بر اين باورند كه در اين زمينه بايد سخت با پروا و احتياط سخن ‏گفت و از هرگونه خيال پردازی پرهيخت. آنچه امروز می دانيم و _ كم و بيش _ بررسيده و پژوهيده و پذيرفتنی ست ، اين ست كه ‏فردوسی در يكی از سال های دهه‎‎ی دومِِ سده‏‎‎یِِ چهارم هجری‏‎‎ی خورشيدی در خانواده ای ‏‏«دهقان» زاده شد. از اشاره های خود شاعر و نوشته های كسانی چون «نظامي‌ » ‏‏برمی آيد كه خانواده‎‎ فردوسی ، همچون د يگر خاندان های دهقان در آن زمان ، دارای ثروت و مُكنت و آب و زمين كشاورزی بوده و می توانسته اند از راه درآمد زمين ‏های خود، در آسود گی و كامروايی‎‎ نسبی به سر برند.‏از چگونگی‎‎ آموزش و پرورش و بالند گی‎‎ اند يشگی و فرهنگی‎‎ فرد وسی در روزگار كود كی و جوانی ، هيچ گونه آگاهی به ما نرسيده است. امّا با رويكرد به بازتاب اند يشه ، خِرَدوَرزی ، هنر، فرهنگ و زبان آوری‎‎ والای شاعر در آفرينش اثرِ والا و شگرفی همچون شاهنامه و با به د يده گرفتن اين آگاهی كه در آن روزگار، كار آموزش و پرورش ، بيشتر در خانواده های توانگر و در آن ميان دهقانان كه پاسداران نهادهای فرهنگی‎‎ بودند رواج داشت ، می توانيم بد ين برآيندِ منطقی و باوركرد نی برسيم كه دوران كود كی و جوانی‎‎ چُنين بزرگْمردی در چُنان خانواده‎‎ گشاده د ست و بهروز و فضای فرهنگ پروری ، به بيهود گی نگذ شته و او با رهنمونی‎‎ استادان و پرورشگرانی فرهيخته و د ل‌ سوز به كار آموزش و پرورش فرهنگی و اد بی و هنری سرگرم بوده است. هنگامی كه در سال ٣٥٩ ه. خ. د قيقی سراينده‎‎ هزار بيت گُشتاسْپ نامه ، در رويدادی كشته شد، فردوسی سی و نُه يا چهل سال داشت و بی گُمان تا آن زمان آزمون هايی را در كار حماسه سرايی و ساختار هنری بخشيد ن به روايت های پهلوانی‎‎ ديرينه از سر گذرانده و به احتمال زياد، نخستين نگارش برخی از داستان ها را به پايان رسانده بود.
او با دريافت ويژگی ها و تنِش های زمانه ، ضرورتِِ تدوينِِ بی درنگِ حماسه‎‎یِِ ملّی و احرازِ هويّتِِ قومی و فرهنگی و زبانی‎‎ را به خوبی احساس می كرد و تشخيص می داد و شايستگی و توانايی‎‎ لازم برای بر دوش گرفتن بارِ امانتی چُنين بزرگ و سنگين را در خود می ديد. از اين رو كارِ ناتمام ْ مانده‎‎ شاعرِ پيشگامِ خود را بر د ست گرفت و اين راه دشوار و سنگلاخ را تا پايان پيمود و بار را به شايستگی به منزل رساند. به هر روی ، آشكارست و نياز به تاكيدِ چندانی هم ندارد كه در چُنان حال و هوا و موقعيّتی ، مردی اندك مايه و نافرهيخته نمی توانست پای در چُنين ميدانی بگذارد و كاری بد ين پايه خطير و شگرف را بر عهده بگيرد. يگانه مردی در اوجِ پختگی‎‎ی اند يشه و آراسته به همه گونه رسايی های فرهنگی و هنری و زبانی و بيانی بايسته بود تا بتواند شهسوار چابك و تيزتك اين ميدان شود و به زودی چشمان جهانی را به خود خيره سازد. فردوسی چُنين يگانه مردی بود و در گُستره‎‎ كار خود، نشان داد كه به راستی سزاوارِ به سرانجام رساند نِ چُنين كارِ سترگی بوده است. از آن پس ، همه‎‎ زند گی‎‎ی فردوسی در مدّ تِ سی تا سی و پنج سال ، يكسره در كار عظيمِ سرود نِ شاهنامه و سامان و ساختاری يكپارچه بخشيد ن به ياد مان های پهلوانی‎‎ در هزاره های سپری شده گذشت و او اين مهم ّ را در دهه های پايانی‎‎ی سده‎‎ چهارم هجری‎‎ی خورشيدی (دهه های يكم و دوم سده‎‎ يازدهم ميلا دی) به پايان رساند و تا سال ٣٩٩ يا ٤٠٤ ه. خ. كه بر پايه‎‎یِ گزارش های گوناگون سالِ خاموشی‎‎ اوست ، به بازنگری و ويرايشِ شاهكار جاودان خويش سرگرم بود. چُنين است آگاهی های به نسبت د رست و پذ يرفتنی كه به قرينه‌ پاره ای از اشاره های خود شاعر در د يباچه و جاهايی از متن شاهنامه و نيز از راه ياد كردهای پراكنده‎‎ د يگران ، از زند گی‎‎ حماسه سرای بزرگ به د ست آمده است. امّا بی گُمان هركس كه با شاهنامه اُنس و اُلفتی داشته باشد و چهره های شهرياران و پهلوانان اين حماسه را بشناسد و آورد گاه های بزرگ و لشكركشی های پردامنه و جنگ های خونينِ انبوهِ سپاهيان و رزم آوران و نبردهایِ سهمگينِ تن به تنِ دِ ليرْْ مردان و بزم ها و شاد خواری ها و مهروَرزی های زنان و مردان و گُستره ها و تنگناهای گوناگون و پيچ و تاب ها و رنج و شكنج های روان آد ميان را در بازآفرينی ها و وصف های گاه شورانگيز و گاه اندوهبار شاعر از برابر چشم بگذراند، چهره‎‎ راستين و فروزه های روانِ شكوهمند فردوسی را نيز تواند د يد و شناخت. چرا كه او عمری با جان و د ل شيفته و شورمند خود، ز ند گی‎‎ پر تب و تاب يكايك زنان و مردان شاهنامه را زيسته و در فرازهای شكوه و پيروزی و شادمانگی با دهان و روان همه‎‎ آنان خند يده و در هنگامه های ناكامی و شكست و سوگواری با چشم و د ل تك تكِ آن ها گريسته و در همه‎‎ رزم ها و بزم ها، همد وش رزم آوران و همنشين و همنوشِ بزم گُستران و نوش خواران بوده است. از اين ديد گاه ، شاهنامه نه تنها آيينه‎‎ تمام نمای همه‎‎ فروزه های اند يشگی و فرهنگی و آرمان های والای انسانی‎‎ در درازنای هزاره هاست؛ بلكه زند گينامه‎‎ درخشان و گويای سراينده‎‎ آن نيز به شمار می آيد. به راستی كسی كه چُنين جامِ جهان نمایِ رازگُشايی را به د ست ما و جهانيان داده است ، چه نيازی به فلان تذ كره نويس يا بَهمان خيال باف و افسانه پرداز دارد كه آسمان و ريسمان را به هم ببافد تا به پندار خود «شرح احوال و آثار» شاعر را از كيسه‎‎ مارگيری يا جعبه‌ جاد ويي‌یِ خويش بيرون آورد؟! امّا گذشته از چشم انداز گسترده و د لپذ يری كه شاهنامه از زند گی‎‎ آفريد گارش به خواننده و پژوهنده‎‎ ژرف نگر نشان می دهد، شناختِ زمانِ زند گی‎‎ فردوسی از راه بررسی‎‎ی پاره ای از داده های پراكنده‎‎ تاريخی نيز می تواند پرده‎‎ رازگونگی را تا اندازه ای از برابرِ چهره‎‎ حماسه سرای بزرگ ميهن ما به كنار زند و پايگا ه ويژه‎‎ او را نمايان تر سازد. می دانيم كه خراسانيان در چند سده‎‎ نخستِ پس از تازش ‎‎ ، هم در بخش های گوناگونِ خراسانزمين و هم در ميان قبيله ها و طايفه های عرب و در پايگاه های فرمانروايی‎‎ فرستاد گان و گماشتگان خليفگان و حتّا در خودِ د ستگاه خلا فت ، كوشش های گسترده ای برای بازپس گرفتن آزادی و سروری و سالاری‎‎ قومی‎‎ خود می ورزيد ند كه گاه رنگ و روی آرامِ اند يشگی و فرهنگی داشت و زمانی چهره‎‎ خشنِ ستيزه و جنگ به خود می گرفت. در درازنای اين سده های پرآشوب و گير و دار، چيرگی جويانِ بيگانه همواره می كوشيدند تا خراسانيا ن را به هر وسيله ای سربكوبند و در زمينه های گوناگون اجتماعی و فرهنگی و سياسی و اقتصادی ، فرمانبُردار خويش گردانند و فرصت هرگونه آزاد زيستن و آزاداند يشيد ن و پويايی و پيشرفت و باليد ن را از آنان بازگيرند.
از كشتار روزبه پسر داد ويه (مشهور به ابنِ مُقَفّع)، ابو سَلَمِه‎‎یِ خَلاّل ، ابو مُسلمِ خراسانی و د يگرْ بزرگان گرفته تا به خون كشيد نِ جنبش و خيزش بزرگِ بابكِ خُرّم د ين و بندی كردن و شكنجه و كشتارِ برمكيانِ و ديگران ، همه نشانه های كشمكش و ناسازگاری‎‎ی ژرفی در ميان مردم و فرمانروايان عرب بود. از واپسين سالهای سده‎‎ سوم بدين سو، بر رَغْمِ دستگاه خلافت ، رفته رفته كوشش هايی برای بنيادگذاری‎‎ی اميرنشين ها و فرمانروايی های محلّی در گوشه و كنار به كار آمد و پاره ای از اقدام های اجتماعی و فرهنگی‎‎ اين فرمانروايی ها، از جمله برپايی‎‎ جنبش د رينويسی در دستگاه های د يوانی و ترجمه‎‎ كتاب ها و رساله های گوناگون و حتّا تفسيرهای قرآن از عربی به فارسی‎‎ دری ، به شدّت مايه‎‎ نگرانی و دلواپسی‎‎ی د ستگاه خلا فت شد و با به كارگيری‎‎یِ نيرنگ های گوناگون و نفوذ گماشتگان خود، كوشيدند تا مانع از گسترش دامنه‎‎ اين جنبش شوند و آب رفته را به جوی بازگردانند و گاه در اين راستا به كاميابی هايی نيز دست يافتند. امّا جَوّ و حال و هوای زمانه، درمجموع به سودِ بازدارند گان نبود و بيداری و پويايی‎‎ی فزاينده‎‎ می رفت تا به چيرگی‎‎ زورگويانه و ستمگرانه‎‎ بيگانگان بر ميهن كهن سال ايشان پايان بخشد و كيستی‎‎ از د ست رفته را به مردم اين سرزمين آسيب ديده بازگرداند. در چُنين وضعيّتی بود كه گروهی از ترك تباران در منطقه‎‎ی فرازرود به سوی قد رت خزيد ند و سپس حكومت غزنويان به د ست سبكتگين بنيادنهاده شد و او و پسرش محمود، در دوران فرمانروايی شان ، اميرنشين ها و فرمانروايی های محلّی‎‎ی خراسان زمين را يكی پس از ديگری از ميان برداشتند. محمود كه خود را «سلطان» ميخواند و اَلقادرُ بالله، خليفه‎‎ عبّاسی ، لقب «يمين الدّوله» بدو داده بود. با چيرگی‎‎ قهرآميز بر بخش های بزرگی از سرزمين های كشورهای همسايه ، حكومتی نيرومند و توانا و مستقل نما با دربار و د ستگاهی پُرحشمت و شكوه و دارای زرق و برقی خيره كننده تشكيل داد. در هنگامه‎‎ لشكركشی های محمود به گوشه و كنار ، بسياری از اند يشه وَران و دانشمندان بزرگ كه در حوزه های فرمانروايی‎‎ محلّی به كارهای علمی و فرهنگی‎‎ خويش سرگرم بودند،به مرکزخلا فت دعوت و تا پايان عمر در د ستگاه به خد مت مشغو ل شدند. در اين دوران د سته د سته مردم انديشه ور و پژوهنده و فرهنگی و اهل گُفتمان علمی و فلسفی را به دربارراه داد! سلطان محمود در لشكركشی های چند ين گانه‎‎ خود به هندوستان ، در آن سرزمين دست زد و ثروت افسانگی و هنگفتی از آن جا با خودآورد. اما آنچه که جدال پايا ن نا پذيروجود دارد روابط بين سلطا ن محمود وفردوسي است که تحقيق وپژوهش جدي ميطلبد .
زندگينامه فردوسی ، پُرسمانِ درستی يا نادرستی‎‎ پيوند او با محمود و دربارش و اصيل يا نااصيل بودنِ مد يحه های محمود در د ستنوشت های شاهنامه ، تاكنون به طورِ جدّی به بحث و كاوِش گذاشته نشده يا بهتراست بگويم كسی ضرورت و اهميّتِ آن را درنيافته است. هرگاه در پیِ جُستار و پژوهشی دامنه دار و فراگير و با رهنمودهايی روشن و پذ يرفتنی به اثبات برسد كه فردوسی نوعی پيوند با دربارِ غزنه داشته و ستايشنامه های محمود در د ستنوشت های بر جا مانده‎‎ شاهنامه سروده‎‎ شخصِ اوست و در وضعيّتِ خاصّی آن ها را بر حماسه خود افزوده است ، البته به احتجاج در اين زمينه پايان دا ده خواهد شد و چُنان اثباتی ، ناگزير كارِ شاعر را به گونه ای واقع بينانه و در چهارچوبی تاريخی توجيه خواهد كرد و د يگر هيچ جای چون و چرايی نخواهد ماند. امّا امروز كه چُنين امری تحقّق نيافته است و برعكس ، نشانه ها و دليل هایِ فراوانِ خلافِ آن ، ذهنِ هر خواننده و پژوهنده ای را به چون و چرا وامی دارد، پرسيد نی است كه هرگاه كردارِ شاعر در برخورد و پيوندِ او با همروزگارانش ، سازگار و همخوان با گفتارِ بلند و شكوهمند و آزاده وارِ او نباشد، آيا اند رزِ حكمت آميزِ او: «دوصد گفته چون نيم كردار نيست!»، طعنه تلخی به كارِ خودِ او شمرده نمی شود و يا گفته‎‎یِ ديگرش : «... سخن ها به كردارِ بازی بود!»، ريشخندی بر عُمری سخنور‎‎یِ فرهيخته او به حساب نمی آيد؟ من بر اين باورم كه چُنين شبهه هايی در كارِ خداوند گارِ حماسه ملّی ماراهی دارد و يگانگی و استواری‎‎ گفتار و كردارِ او در سرتاسرِ شاهنامه و در همه زندگی‎‎ پُر رنج ، امّا بَرومَندِ وی ، جایِ هيچ گونه حرفي باقی نگذاشته است و به گفته‎‎یِ خودِ او: «به من بر، بر اين جایِ پَيغاره نيست!» در پايان اين گفتار، تنها به دو نكته‎‎ی ديگر اشاره می كنم و می گذرم. يكی اين كه تاريخ روي نويسی‎‎ كهن ترين د ستنوشتِ يافته‎‎یِ شاهنامه (نسخه‎‎یِ موزيم فلورانس) ٦١٤ ه. ق.، يعنی دوصد سال پس از خاموشی‎‎ شاعرست. پس نمی توان احتمالِ د ستبردِ روي نويسان يا دارند گانِ اين دستنوشت و دستنوشتِ مادر و زنجيره د ستنوشت های پيوسته به د ستنوشت سراينده را يكسره ناديده گرفت و هرچه را كه در آن هست ، به صِرفِ كهن ترين بودنِ آن در ميانِ دستنوشت های بازيافته ، درست و اصيل و سروده بی چون و چرای خودِ شاعر دانست. بر اين پايه ، ناگزير تا زمانی كه دستنوشت يا دستنوشت های كهن تری را بازيابيم ( كه البته امكانِ آن بسيار ناچيزست)، بايد برایِ شناختِ درستِ هر بيت و هر بخش از متن ، به سَنجه هایِ گوناگونِ ساختارشناختی در كُل ّ حماسه و پيوندِ اندام وارِ جء به جزءِ آن و ديگر قرينه ها و رهنمودها روی آوريم و بسيار سخت گيرانه و باپروا رفتاركنيم.
ديگر اين كه برای راه يابی به رازواره هایِ زند گی‎‎ شاعر، بيش از پيش به پژوهش در نوشته ها و سروده های همروزگا ران و نزديكانِ به دورانِ او اهتمام بورزيم تا بلكه بتوانيم سرِ نخِ تازه ای برای گشودنِ اين کلوله سردرگُم و د ست يابی به مقصود بيابيم. از ميانِ نامدارانِ همروزگار با فردوسی ، اشاره می كنم به حكيم ناصرِ خُسروِ قُباد يانی اند يشه ور و چكامه پرداز (٣٩٤ - ٤٨١ ه. ق.) كه د وران كود كی و اوانِ جوانیِ او با سالهایِ پيری‎‎ فردوسی برابر بوده است. وی در چكامه‎‎یِ بالندآوازه اش با مَطْلَعِ: «نكوهش مكن چرخِ نيلوفری را...» به نقدِ تند و سرزنش آميزی از عُنصری ستايشگرِ ان بي خرد می پردازد و خشمگينانه بر او بانگ می زند كه: «... به علم و به گوهر كنی مِدحَت آن را- كه مايه ست مَر جهل و بد گوهری را- به نظم اندر آری دروغ و طمع را- دروغ است سرمايه مَر كافِری را- پَسندَه ست با زُهدِ عَمّار و بوذَر- كُند مدحِ محمود، مَر عُنصری را؟». باوركرد نی ست كه حكيمِ قُباديان در همان اوانِ جوانی‎‎ خود، شاهنامه را اگر نه از رویِ دستنوشتِ شخصِ شاعر، دستِ كم از روی يكی از نخستين دستنوشت هایِ بازنوشته از رویِ آن ، خوانده بوده باشد. پژوهش در زند گينامه فردوسی را كه در اين گفتار تنها به گوشه هايی از آن پرداختم پايان يافته نمی انگارم.
January 3rd, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان